ahmadestan¸.•´¨`•.¸شعر و نثر طنز و جدی |
|||
5 اسفند 1398برچسب:احمد,شیخ احمدی,احمد شیخ احمدی,ارومیه,طنز,نثر,نثر طنز,شعر,احمدستان, :: 18:0 :: نويسنده : ahmad sheikhahmadi
هنر امواج نورانی دریای تعهدی است که ماندگاری اندیشه ای زلال را بر ساحل دل تاریخ آدمی حک می کند و عشق شمیم ناب تلاشی است که جز از صاحبان سینه های نبرد دل های سترگ رادمردان و آزاد زنان خدا جو انتظار نمیرود. از شما که قنوت دلتان لبریز از هنر دوستی،عشق و ایمان و نیایش و مالامال از شعر و شعور است تشکّر میکنم که وقت گرانبهایتان را صرف بازدید از این وبلاگ میفرمایید. انشاءالله این بازدید ها برگ سبزی باشند برای دیدار و دوستی های آتی. با تشکر مجدد نظر شما را به خواندن مطالب وبلاگم دعوت میکنم.بفرمایید. *اگر مایل بودید مطالبم را داشته باشید بنا به دلایلی توان کپی از وبلاگ را نخواهید داشت و میتوانید هر مطلب را که خواستید بگویید و ایمیلتان را نیز ذکر کنید تا سریعا بسوی شما ایمیلی روانه سازم و آن متن نیز در اندرونش باشد. تو قسمت خبر نامه وبلاگگ هم عضو بشین بد نیست.موقع بروز رسانی وبلاگ بهتون خبر داده میشه.
شنبه 20 اسفند 1390برچسب:احمد شیخ احمدی,ارومیه,شعر,نثر,طنز,آیه قرآن,دیوانه, :: 13:32 :: نويسنده : ahmad sheikhahmadi
به دنیا آمدم تا بینم جهان تو را و افسوس و صد افسوس و هزار افسوس باز مرا که آسمان تفره رفت و نتوانست کشد نام خدای دادند بر دوشم و خواندند دیوانه مرا (تلمیح به آیه قرآن) شنبه 20 اسفند 1390برچسب:احمد شیخ احمدی,ارومیه,شعر,نثر,طنز,خورشید,رنگین کمان,باران, :: 13:30 :: نويسنده : ahmad sheikhahmadi
دیگر باران نمیبارد؛ دیگر هوا دلتنگ نیست؛ خورشید رنگین کمان را از باران گرفته و برده؛ همانگونه که دود ماشین ها خورشید را گرفته اند چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:احمد شیخ احمدی,ارومیه,پهن,نرم,شعر,نثر,طنز, :: 1:38 :: نويسنده : ahmad sheikhahmadi
پهن است...نرم است...و باران ملایم میبارد..جایه خوبیست برای خوابیدن و خواباندن!ولی نه خودم میخوابم و نه میتوانم بخوابانمش...طوفانیست برای خود،جایه سردیست دیگر،دیگر رو به انجماد است..من سردم است تو گرمت نیست؟دلم به یادت میگوید. چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:احمد شیخ احمدی,اورمو,ارومیه,شعر,نثر,طنز,دل, :: 1:36 :: نويسنده : ahmad sheikhahmadi
شنیدی؟صدا را میگویم صدایی که گفت برو احمق! ولی تو نشکستی،چرا که اینها همه عادات روزانه ات هستند تو ای تنها دلم...... وقتی که لاک نداری به خودکارت اعتماد نکن و با مداد،پاک کن بنویس زندگیت را، کودک بودیم و با مداد می نوشتیم که خوب بود، بزرگ شدیم و با خودکار نوشتیم و نتوانستیم پاکش کنیم،لاک هم که زدیم هنوز هم آثارش باقی است. دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:شعر,نثر,نثر طنز,شعر طنز,احمد,شیخ احمدی,ارومیه,سکوت,شلوغ,شلوغیفآغوش سرد,فیل هوا کردن,سایه لطف, :: 15:2 :: نويسنده : ahmad sheikhahmadi
((sokoto sokoto sokoto va digar hich)) منم و تنهایم و قلمم و البته افکاری که باز میجویند در گاهی تا که بیابند راهی بر روی صفحه ی دلم و زبانم،من حسودم،آری من حسودم که چرا در مورد من ناعدلی نمیشود!!!!(دیگر بس است عدل کمی هم ستم کنید) آنقدر عدل دیده ام که دیگر اغکارم را نمیتوانم توصیف کنم،دیگر پریشانی خاطر ندارم،دیگر افکارم هیچ نیش و کنایه ای ندارند،دیگر گوشهایم نمیبینند،دیگر چشمانم نمیشوند،چرا؟چون جایی که عدل باشد هیچ هرج و مرجی نیست و همه جا در سکوت ات و همه راضی اند به حق خویش،و اینجاهم سکوت است،سکوتی که همهمه اش شهر را گرفته در آغوش سردش،دلم میخواهد شلوغی،دیگر بس است سکوت کمی هم داد و هوار کنید،دادی کنید سوتی کنید،حنجره را تا تهشهمیشه وا کنید،اصلا فیل هوا کنید،صدا را در کوچه خیابان الزاما رها کنید،من بخت برگشته را نیز هر وقت که باب میلتان بود در خواب کنید،من خُسبیدم،هر طور که میخواهید از این متن برداشت کنید،فقط سایه لطفتان را لطف نموده و از سر ما کم کنید.
شنیدی؟صدا را میگویم! صدایی که گفت برو احمق ولی تو نشکستی،چرا که اینها همه عادات روزانه اند.
اهل ارومیه ام
زندگییی دارم
دفتری دارم,از جنس درخت
دوستانی,که غرق گناهیم همگی
عدالتی که آموختم نامردی
غذایی که میخورم شب و و فحش هایی که میشنوم هر روز
حرفه ام دانش آموزی؛
مقصدم دانشگاه ؛ تکیه گاه چشمانم آن حروف که به هم نزدیک اند
من مدرک با درس خواندن سرسری میگیرم و غنیمت می شمرمش
تقلب از درون جیب ها پیداست
همه موهایه بدن سیخ سیخ شده اند
مبادا که ببیند استاد(که نکند ببیند استاد)
من وقتی پای تخته میروم که درس خوانده باشم
من درس را پس از پرسش استاد میگویم
اهل ایرانم؛سرزمین نجیب زادگان آریایی
به ادامه مطلب بروید........
ادامه مطلب ... خیابانهایی که ساده میروند و ساده می آیند و ساده تر دود میخورند، و ماشین هایی که ساده میروند و ساده می آیند و ساده تر بنزین میخورند و میبینم خیابان ها وماشین هایی که دست به دست هم داده اند تا راه ندهند به مردم، مرمی که ساده میخورند و ساده میخوابند و ساده به سادگییشان میبازند،به لجبازی زمانه میبازند و به مرگ نیز.....میبازند روزی،نا خود آگاه البته شاید هم خود آگاه آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان |
|||
|